- هم دوش
- هم قدم، همسر، برابر
معنی هم دوش - جستجوی لغت در جدول جو
- هم دوش
- هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هم قدمی هم عنانی، برابری همسری، یاری رفاقت
آلیاژ
همرو، همراه
بر عهده
هم جهت
جامعه، انجمن
هم معنی
پریشب
مشترک المنافع، شریک
دارای دوشی پهن دارای کتفی عریض پهن شانه: بعد از مکتفی خلیفه برادر وی مقتدر پسر معتضد نام وی جعفر بود... مردی بود... نیکو روی بلند بینی پهن دوش کوتاه ران
همین دم، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، ایدر، ایدون، فعلاً، فی الحال، اینک، حالیا، عجالتاً، نون، ایمه، همینک، حالا، الحال، کنون، الآن، بالفعل
همچنینبرای مثال همیدون من از لشکر خویش مرد / گزینم چو باید ز بهر نبرد (فردوسی۱ - ۱/۶۹۲)
همچنین
افراد بشر نسبت به یکدیگر
هم زمان، هم عصر، هم روزگار، معاصر
گاوی که با گاو دیگر بر یک یوغ بسته شده باشد
دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند، هم مذهب
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
شانه سوار
هم دامن، هم سن، همسال
هم آئین، هم مذهب، هم کیش
کسی که با دیگری در سکوت یک ده اشتراک دارد
هم عصر، هم زمان، هم دورک
رفاقت هم نفسی، هم زبانی هم سخنی، هم پیالگی، حالت دو غواص که دم ونفس هر دو موافق باشد
دارای یک رای و اندیشه بودن، اتفاق اتحاد، صمیمیت
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
همصدا، دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر بر آید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند
همدم، دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند
دارای همان دین همدین: رفت گبری پیش گیری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو. (سنائی)
هاوند نیرو همنیرو همروز
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله